• وبلاگ : براي بهتر شدن دير نيست
  • يادداشت : تولدي ديگر ....
  • نظرات : 3 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    نه مجبور نيستم اما کار هاي مهم تري دارم
    مهم تر از دوستان نه مهمتر از وبلاگ نويسي.
    سعي ميکنم که سر بزنم
    البته دوباره بر ميگردم ولي خيلي دير...


    سلام آجي عسل جون

    مطلب آخرمو خوندي؟

    حتما بخون

    خداحافظ، کلمه اي که ازش بدم مياد ولي مجبورم به کار ببرم

    + داداش ايليا 
    سلام

    دلت رو به هر بادي نسپار که باد خصلتش سرگردانيست و دوري . دل شکسته يه حسن داره اونم اينکه هر دعايي رو از روي خلوص بکنه ،خدا اجابتش ميکنه ،پس خوشا بحالت که به اجابت دعا نزديکتر شدي .تورو خدا واسه ما هم دعا کن آدم بودن رو مجال تجربه پيدا کنيم .

    تو فراموش نخواهي شد چرا که وزش نسيمت پيوسته و هميشگيست در بهار گلستان چشمان خيره و عاشق ما .تو هميشگي خواهي بود در خاطر باران عاطفه ومحبت ابديمان .وخاطرت را بر زمزم شوق روان خواهي ديد در ديدار معشوق ابديمان .انگاه چهره را زيبا تر از اني خواهي نگريست که اينک ميبيني . تو ماندگار خواهي بود در ذهن خسته ما و جلا خواهي داد روح شناورت را بر بالهاي پري دريايي.

    ايليا
    + الي 

    سلام دوست خوبم به پيشنهاد يه دوست خلاق قرار شد که من و تمام بچه هاي وبلاگ يه قرار وبلاگي بذاريم و براي آرزوها به ترتيب اهميتشون دعا کنيم. همگي تو يه روز و يه ساعت مشخص.

    دوست عزيزم يه اتفاق خيلي بد براي يکي از هم وطنامون افتاده. به اين شرح :

    يه روز يه مادر با دوتا دختراش ميره بيرون از خونه، حالا براي چي نميدونم. وقتي برميگردن مادر در حين اينکه داشته درو باز ميکرده و ميرفته داخل خونه ، به اميد اينکه دختراش هم پشت سرش ميان داخل ، ميره توي خونه و در حال اينکه داشته لباس بيرونيشو در مي اورده صداي جيغ دختر بزرگترش به گوشش ميرسه و سريع از خونه ميره بيرون تا ببينه چي شده تا ميرسه ميبينه يه مرد و دوتا زن دختر کوچکترشو سوار ماشين کردن و رفتن. دنبال ماشين ميدوه ولي ماشين با سرعت زياد ازش دور ميشه. وقتي به پليس مراجعه ميکنه ميفهمه يه پسر بچه هم دزديده شده به همون سن و سال دخترش (يعني سه ساله).
    اين مادر بعد از اين اتفاق سنگين کمرش خم شده و ديگه نميتونه صاف راه بره و الان تو بيمارستان بستري شده.

    اگه مايلي تو اين قرار وبلاگي همراهمون باشي حتما بيا و اطلاع بده تا اسمتو تو ليست بنويسم. اگر هم تونستي ديگران رو با خبر کني ازت خيلي ممنون ميشم.

    قرار ما پنجشنبه 1390/11/27 ساعت 10 شب
    (( 6 آيه ي اول سوره ي حديد
    دعا براي پيدا شدن اين بچه ها و برگشتنشون به آغوش مادراشون
    و 3 آيه ي آخر سوره ي حشر

    و

    سه تا صلوات
    آيه ي 1 و 2 سوره ي طلاق
    سه تا صلوات

    و

    هر چند تا دوست داشتي صلوات به همين نيت.))


    اين مادرا خيلي به دعا احتياج دارن. بيايد رسم انسانيت رو به جا بياريم و سهم کوچيکي تو اين کار بزرگ داشته باشيم.
    اين دعا ها ادامه داره تا روزي نوبت به دعا براي برآورده شدن آرزوهاي شما برسه. البته اونايي که اسمشون تو اين ليست باشه آرزوهاشون تو الويت قرار ميگيره.

    در پناه حق...
    ادرسه سايت:http://arezoohaye-ziba.blogfa.com/