p30day ghalebsara weblogtools
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای بهتر شدن دیر نیست

گفتم که عشق نمود تناقضات درونی خلقت انسان و جدال امیال فطری و فیزیکی اونه و گفتم که زیباست و قابل ستایش.چرا ؟چون به هر حال تو هر شکلش نشان تلاش انسان برای رهایی از بند امیال پست و تجربه یه نوعی از تعالی و به سمت اون بخش خداگونه وجودش رفتنه اما بازم میگم این یک تلاشه صرفا! شاید بگیره شایدم نه...وبرعکس ما در این طی طریق یه سکندری سخت بخوریم و مخمون بریزه رو پیاده رو امیال حیوانی...اخبار اسید پاشی و... رو که حتما بیشتر از من خوندین (چون من همچین که تیترشو ببینم پا شدم از پای پی سی رفتم تو حیاط...پناهگاه همیشگیم)

بچه ها شاید شما موافق نباشین اما من کاملا مصرم که یک جنبه مهم عشق میل جنسیه ،به دلایل متعدد.یکی از دلایلش اینکه چرا این پدیده شکوهمند تو نوجوونی کلید میخوره؟؟

زمانیکه افسار تصمیم گیری های ما ،برداشت های ما از جهان،روابط ما با دنیای بیرون به شدت تحت کنترل هورمونهای جنسیه،حتما ته دلتون دلایل منو قبول دارین! اگر نه به این سوالام جواب بدین:چرا هیچ وقت(هیچوقت هیچوقت که نه) یه پسر عاشق یه پسر دیگه نمی شه؟!چرا عشق های ما بعد از وصال کمرنگ و کمرنگ تر میشن؟؟(البته اینارو که میگم بر اساس نتیجه غالب موارده نه استثنائات) میدونین در تعریف عشقهای حقیقی و مرزبندی اون با مجازی که بر اساس مثنوی مولانا و آثار دیگه استنباط شده چی میگن؟اینکه عشق حقیقی عطشه!!یعنی اینکه وقتی به معشوق رسیدی بیتابی تو بیشتر و بیشتر بشه تا به فنای در معشوق برسی.نه اینکه مثل آب خوردن و غذا خوردن همچین که نیازت اوکی گرفت ...

می دونید بچه ها کسایی که خودشونو پیروان مکتب فرویدیسم می دونستن و-نه خود او البته- در دفاع از این نظریه که برای جلوگیری از انحرافات جنسی در جامعه باید آزادی مطلق جنسی وجود داشته باشه یه دلیلی آوردن، اینکه:از زمانی که در شهرها به حد کافی توالت عمومی احداث شده مردان در خیابان ادرار نمی کنن(قرن نوزدهم) می دونین چرا این نظرو داشتن.چون میل جنسی رو با حس نیاز به دفع ادرار مقایسه کردن...یعنی اینکه کاملا از دید فیزیکی بهش نگاه شده ...اصلا از این بحث بگذرم بهتره(اگر احیانا دوست داشتین  در آینده در مورد فرویدیسم،منتقدانش و پیروانش صحبت میکنم) حالا اینکه چرا اونا(غربیها) از این زاویه بهش نیگا می کنن،ما کاملا عکسش.منظورم اینه که چرا هر پسر15 ساله ا ی اینجا (و البته هر دختر12 ساله،یه سوزن به خودمونم بزنم بعد از چند جوالدوز به آقایون) با اولین جرقه عشق در مسیر مدرسه خودشو جای عراقی و عطار و مولانا فرض می کنه؟؟ به نظرم خیلی ریشه های عمیقی داره که در تارخ،نوع تربیت خانواده های ما،اعتقادات مذهبی و از همه شاید بیشتر ادبیات ما نهفته که چه عرض کنم پیدا هستن...

در ادبیات ما که حتما همتون توافق نظر دارین با من چقدر صحبت از سر و چشم ولب و... معشوق شده،اینجا یک نکته لطیفی وجود داره که می توان و باید در واقع از عشق مجازی به حقیقت عشق دست یافت و از همون سر و چشم و مژگان و فلان به خالق اونا رسید،ولی کی هست بیاد مچ ماها رو بگیره و بگه آقا تو نرسیدی ، تو تو همین سطحش موندی.قاضی خودمونیم ،مدعی خودمونیم،شاهدم خودمونیم !مثل همه کارای دیگه سر خودمون کلاه میذاریم !کی به کیه؟؟

ریشه شاید مهم تر تربیت خانواده و در سطح وسیع ترش عرف جامعه ست.از دوران مهدکودک گوش ما رو پیچوندن که با پسرا بازی نکن،هر چی شنیدی بیا به مامان بگو و ...بعد اونم که کاملا دیوار کشیده شده تا رسد به دانشگاه که یهو ورداشته میشه دیوارا .بنابراین واسه ماها جنس مخالف همیشه یه موجود اسرارآمیز و پیچیده در راز و رمز و ابهامه.وقتی با یکی از اونها تصادفا برخورد می کنیم یک گوشه ای از بروز بیرونی شخصیتش و نه درونش چش ما رو میگیره،اینم که کدوم گوشه ؟بازم ریشه داره خودش(درختش کردم دستی دستی) اینکه کدوم گوشه خود ما ضعف داره :مثلا من خجالتی باشم و طرف خوش صحبت،یا اینکه چیا رو از دیگران ناخداگاه دریافت کرده باشیم: دختر سبزه خوشگله یا چش رنگی یا... واز طرفی ما با یه سری پیش فرضهایی که به اشتباه از دین و عرف دریافت می کنیم همه جیو درون خودمون قضاوت میکنیم...ما با نیازهای درونی خودمون تعارف داریم ،رو درواسی داریم .نمی تونیم بپذیریم که بله فلان نیاز رو من هم به حکم طبیعتم دارم و تقصیری هم ندارم .نمیتونیم فبول کینم گه فلان موقعیت رو که دیروز دیگری رو به خاطرش سرزنش کردم واسه خودمم پیش اومد،همه چیو با دگرگون کردن به خورد خودمون و روح و روان خودمون میدیم(عادتی که از بچگی داشتیم،پدر مادرمونم داشتن...) اسم هوا و هوس رو میذاریم عشق.خوب اگه یه بار این کارو بکنیم هیچ ایرادی نداره،بعدا یا به معشوق نمی رسیم که دو حال داره :یا جاودان میشه یاد و خاطره اون یا فراموش می کنیم و می فهمیم که عشقی در کار نبوده.یا می رسیم باز 2 حال داره :خدای ناکرده می بینیم همه چی سراب بوده و تا ته واقعیت تلخو سر می کشیم یا می چشیم و جرعه جرعه تا آخر عمر پشیمونیم و بچه هامونو از عشق نهی می کینم ... و بهترین حالش اینکه به معشوق برسیم و تا ابد عاشق بمونیم و ...بیش از این نمی تونم توصیف کنم جون بلد نیستم،انشااله همه ما به این حال دچار شیم!!

 من راستشو بخواین فک می کردم چنین حالتی بین 2 تا آدم وجود نداره تا اینکه یه جلد از کتاب نامه های جلال آل احمد و سیمین دانشور رو خونم و لذت بردن واقعا(بعدا تعریف میکنم اینشالله)

اما راه کم خطر تر و کم هزینه تر از دید من به عنوان -یه موجود محاسبه گر، ترسو، محافظ کار و لوس و ...- اینه که اول با عقل ،با چش باز ،بی رو درواسی کلاه خودمونو قاضی کنیم،روحیات خودمون و طرفو -اصلا طرف نه- خودمونو، همه وجود خودمونو بکاویم ببینیم چی میخوایم؟؟قبل از اینکه وابستگی و دلدادگی پیش اومده باشه.بعد انتخاب کنیم بعد راهمونو بریم..بچه ها من تجربه نکردم اما یقین دارم شمام از من بپذیرین که اگر ما با یه کسی که به اون موجودی که عقل ما ترسیم کرده ،شبیهه،زیر  یک سقف زندگی کنیم 100?عشق رو تجربه خواهیم کرد،هیچوقت فک نکنید اول باید عاشق شید،یا اینکه یکبار عاشق شدین خودتونو محکوم کنین و دلتون رو ،که عشق فقط یک باره و من تا ابد باید به یاد اون فرد-نه خودش-  پایبند باشم ازدواج کنین ولی همچنان به یاد او پایبند .این بزرگترین ستمیه که می شه یک شخص به خودش بکنه....

اگر عقل شما با معیارایی که داره-که قطعا یکیش جاذبه هاییه که هممون میدونیم-کسی رو میپسنده یقین بدونین که قلب شما هم او را خواهد پذیرفت و عشق های قبلی رو فراموش خواهد کرد...

من همه اینا رو گفتم که اگر بریدین از عشق یه طرفه ،اما تو رو درواسی موندین،بنابر پیش فرضای ذهنی فک می کنید همیشه محکومین به اون عشق...یک کلام بهتون بگم ولش کن تمام!!

اگر ول نکنین باید همون طور که حالا عذابشو میکشین و هزینه می کنید بعدانم تاوان پس بدین .چرا؟چون همون طوری که عشق فریاد نیازهای خفته یا خفه شده ماست،-حالا از دید عرفانیش میل فطری خداجویی و معشوق مجاز از خداونده، از دید فرویدی هم نیازها و امیال فرو خفته ما که سر بر میارن، عصیان میکنن، انقلاب میکنن- یه میل گنده دیگه هم تو وجود ما هست شاید قوی ترین میل:حب الذات وقتی شماها عشق یک طرفه رو کشش بدین، کشش بدین... یه روز این میل از سرکوب و تحقیر سربه عصیان میذاره و خفتتونو می گیره و باید جواب پس بدین به سرزنشها و ندامتهای درونی که خوره روح میشن...

  

 

شرمنده زیاد حرف زدم ....اما چیکار می شه کرد ...ÔæÎíÞÇØ ÒÏã

  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زود فرامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوش می شوم    

انگار سالهـــــــــــــــــــاست که من مرده ام

اما هنـــــــــــــــــوز ذهن زخمی ام

یاد تو را نشـــــــــــــــانه می رود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

دلم گرفته نا مهربون   برام شدی بلای جون

بزار بگم حرف دلمو دیدم تورو با اینو اون

دلم شکست  هیچی نگفت چشم به در بودم تا خود صبح

که بر گردیو دورغ بگی   بگی نبودم من با کسی

 

دیگه نیا دیگه نخوامن با تو بمونم   حرف از عاشقی نزن که دست تورو خوندم

برو بزار تنها باشم با تو نمی تونم با این دل خستم عهدمو شکستم

عشق منو جون منو اسم منو جسم منو اتیش زدی بازی کردی با این دل شکستمو

نیا پیشم که من نیستم عاشق نفس هات من چیزی نخواستم از اون دوتا چشمات

دلم گرفته نا مهربون   برام شدی بلای جون

بزار بگم حرف دلمو  دیدم تورو با اینو اون

حالا که دلت می خواد بری یه بارم شده می خوام بگی دل من سفید بودو دل تو سیاه

با دورغات کردی زندگیمو تباه  

از من بخون با من بمون نگو نمی تونم

 جادوی عشق تو شدم نگو نمی دونم

دیگه می خوام همیشه از عاشقی بخونم

به پای عشقت همیشه میمونم

عشق منو جون منو همه ی وجودم اتیش زدی بازی کردی با این دل شکستمو

بیا پیشم که من شدم عاشق نفس هات مهو تماشای چشمای زیبات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدانگهدار همتون

 

یاعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی

 



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 90/11/24 ] [ 9:57 عصر ] [ (عسل زندگی) ]
<      1   2   3      >
درباره وبلاگ
برچسب‌ها وب
لینک های مفید
آرشیو مطالب
امکانات وب